این روستا با جمعیتی مؤمن ، مسلمان ، انقلابی ، حاضر در صحنه و زحمتکش در فعالیت کشاورزی و دامداری که سالهای سال علاوه بر تامین مایحتاج خود در دو حرفه فوق الذکر ، کمکی بودند برای دولت با عرضه و فروش محصولات کشاورزی و دامداریشان ، از حدود ده سال قبل دچار خشکسالی شده است و حتی مردم بی پناه این روستا آب خوردن هم ندارند . جوانها و آنهایی که می توانستند از این روستا بروند ، رفته اند و کوچ کرده اند به شهرهایی مثل تهران ، کاشان ، دلیجان و ... و آنهایی که مانده اند نیز سه گروهند : 1- گروه اول پیرمردان و پیرزنانی که با فقر و بیماری دست و پنجه نرم میکنند و پس از تحمل ناملایمتیهای دوران ، هر از چندی یکی از آنها به دیار باقی می شتابند . اینها سالهای آخر عمرشان را با اندوه ناشی از فقر و عدم توجه مسئولین دولتی گذرانده اند و خدا میداند چقدر ناراحتی و زجر کشیده اند ، مگر می شود فقط با ماهی 000ر45 تومان یارانه زندگی کرد و نرنجید و صبح را به شب و شب را به صبح رسانید و هزینه های دوا و دکتر و ایاب و ذهاب را پرداخت و به زندگی ادامه داد . اینها با رنج اواخر عمرشان گذران زندگی می نمایند و تعداد این گروه هم با مرگ یک یک آنان روز بروز کاهش می یابد . 2- گروه دوم آنهایی که به نوعی در منطقه اردهال فعالیت و اشتغال دارند و با تمام مشکلات سکونت و بی آبی و .. دست و پنجه نرم می کنند و این گروه بسیار محدودند . 3- افرادی که قبلاً به شهرها کوچ کرده اند و با توجه به اینکه آب و خاکی در این محل داشته اند برای خدمت به پدر و مادرشان گاهی به این محل سری می زنند و با سکونت و توقفی کوتاه ( مثلاً ایام تعطیل ) در این محل می مانند و می روند و مجدداً می ماند همان اعضای دوگروه اول و رنج و مرارت و تلخی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی که راه حلش در مرحله اول لطف خداست و اهل بیت و در مرحله دوم دولت مردان پرتلاش که باید به این افراد در سراسر کشور خدمت کنند و آنها را متاسفانه فراموش کرده اند . اگر تعداد باقیمانده های گروه اول که ذخایر معنوی و تجربه این دیار هستند را محاسبه کنیم ، حداکثر کمتر ابیست نفر دیگر باقی مانده اند که اگر اینها هم بروند ، متاسفانه خیر و برکتی که در اثر وجود انها ، دعای آنها ، اذکار زیر لب آنها ، گریه های نیمه شب انها ، سلامتی دین و دنیای آنها ، بی توجهی آنها به ذخایر دنیای مادی و ... وجود دارد ، از بین خواهد رفت و اگر بمانیم بعد از آنها ، ما می مانیم و حسرت این روزها و حسرت آن روزهای سرسبزی این روستا و فعالیتهای شبانه روزی زن و مرد و کوچک و بزرگ این روستا و آیا کسی خواهد بود که این حسارتها را بیان کند و دیگران بدانند روزی در این کشور روستای سرسبزی به نام ریجان وجود داشت که آنها که می خواستند پنج شنبه و جمعه ای را به محلی بروند فارغ از هیاهوی شهر و فارغ از گناه و تکبر و منطقه ای دارای تواضع و فروتنی ، به اینجا می آمدند و ...
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
1- گروه اول پیرمردان و پیرزنانی که با فقر و بیماری دست و پنجه نرم میکنند و پس از تحمل ناملایمتیهای دوران ، هر از چندی یکی از آنها به دیار باقی می شتابند . اینها سالهای آخر عمرشان را با اندوه ناشی از فقر و عدم توجه مسئولین دولتی گذرانده اند و خدا میداند چقدر ناراحتی و زجر کشیده اند ، مگر می شود فقط با ماهی 000ر45 تومان یارانه زندگی کرد و نرنجید و صبح را به شب و شب را به صبح رسانید و هزینه های دوا و دکتر و ایاب و ذهاب را پرداخت و به زندگی ادامه داد . اینها با رنج اواخر عمرشان گذران زندگی می نمایند و تعداد این گروه هم با مرگ یک یک آنان روز بروز کاهش می یابد .
2- گروه دوم آنهایی که به نوعی در منطقه اردهال فعالیت و اشتغال دارند و با تمام مشکلات سکونت و بی آبی و .. دست و پنجه نرم می کنند و این گروه بسیار محدودند .
3- افرادی که قبلاً به شهرها کوچ کرده اند و با توجه به اینکه آب و خاکی در این محل داشته اند برای خدمت به پدر و مادرشان گاهی به این محل سری می زنند و با سکونت و توقفی کوتاه ( مثلاً ایام تعطیل ) در این محل می مانند و می روند و مجدداً می ماند همان اعضای دوگروه اول و رنج و مرارت و تلخی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی که راه حلش در مرحله اول لطف خداست و اهل بیت و در مرحله دوم دولت مردان پرتلاش که باید به این افراد در سراسر کشور خدمت کنند و آنها را متاسفانه فراموش کرده اند .
اگر تعداد باقیمانده های گروه اول که ذخایر معنوی و تجربه این دیار هستند را محاسبه کنیم ، حداکثر کمتر ابیست نفر دیگر باقی مانده اند که اگر اینها هم بروند ، متاسفانه خیر و برکتی که در اثر وجود انها ، دعای آنها ، اذکار زیر لب آنها ، گریه های نیمه شب انها ، سلامتی دین و دنیای آنها ، بی توجهی آنها به ذخایر دنیای مادی و ... وجود دارد ، از بین خواهد رفت و اگر بمانیم بعد از آنها ، ما می مانیم و حسرت این روزها و حسرت آن روزهای سرسبزی این روستا و فعالیتهای شبانه روزی زن و مرد و کوچک و بزرگ این روستا و آیا کسی خواهد بود که این حسارتها را بیان کند و دیگران بدانند روزی در این کشور روستای سرسبزی به نام ریجان وجود داشت که آنها که می خواستند پنج شنبه و جمعه ای را به محلی بروند فارغ از هیاهوی شهر و فارغ از گناه و تکبر و منطقه ای دارای تواضع و فروتنی ، به اینجا می آمدند و ...